loading...
شهر هزارچهل
جواد قلی تبار بازدید : 19 جمعه 29 دی 1391 نظرات (0)

نوعی از معماری روستایی که در تمام دنیا کم‌نظیر است و انقدر حیرت آور است که سالانه تعداد زیادی از گردشگران را به سوی خود می‌خواند، آنقدر که دیگر اهالی روستا از دید و بازدیدهای گردشگران کلافه شده‌اند و از حضور آنها در روستا گلایه می‌کنند!    

54869927hk9004011111_2.jpg 

جواد قلی تبار بازدید : 5 جمعه 29 دی 1391 نظرات (0)

 

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردانبیشتر میشد.

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر

می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.

در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”

دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار نداشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”

پس به طبقه ی بالایی رفتند…

در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنیو چهره ی زیبا دارند.”

دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”

طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.

دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…

دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

آنجا نوشته بود:

“این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”

جواد قلی تبار بازدید : 1 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)

دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.

آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن. 

من

جواد قلی تبار بازدید : 2 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)

 

نه خواهری داشتم که عاشق شود در خانه مان بزرگ شده بودم

 

نه مادری که هر روز ببوسد پدرم را جلوی چشممان

 

بی معرفت ، حق بده به من !

 

چگونه میفهمیدم معنی چشمانت را که تو میگویی عاشق بود

 

چگونه میشنیدم صدای قلبت را که تو میگویی برای من میتپید

 

من چگونه میخواندم لا به لای حرفهایت دوستت دارم را

 

اصلا چگونه میبوسیدمت وقتی نمیدانستم بوسیدن دختر را

 

من در عمق سنتی بودن خانواده ام غرق شده بودم

 

من در کف اقیانوس تنهایی و سختی 

 

چطور میفهمیدم دستت برای پرواز به سویم دراز شده

 

بی معرفت ، حق بده به من !

 

بمان ، عاشقی را یادم بده

 

نه اینکه بروی و در بی سوادی عشق رهایم کنی

 

نه اینکه تو هم با من همچون روزگار و دیگران بد کنی

 

من ...

 

من ...

 

بی معرفت ، حق بده به من ...

جواد قلی تبار بازدید : 7 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (1)

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل*****که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل

 

مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود****دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود

 

شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت*****بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت

 

اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود****که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

 

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب*****که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب

 

اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم*****دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

 

چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست****زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست

 

خودت را مکن ضــــایع از بهــراو****به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

 

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس*****فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس

 

توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی*****چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

 

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم******که هــرترم، شهـریه ات را دهـم

 

من از پهلــــــوانانِ ­ پیــشم پـــسر*****ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

 

چو امروزیان،وضع من توپ نیست****بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست

 

به قبـض موبایلت نگـه کرده ای******پــدر جــــد من را در آورده ای

 

مسافر برم،بنـده با رخش خویش*****تو پول مرا می دهی پای دیـــش

 

مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود*****که دور از من اینگونه لوست نمود

 

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر*****بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر

 

ولـی درس و مشق مرا بی خیـال*****مزن بر دل و جان من ضــد حال

 

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم***ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

جواد قلی تبار بازدید : 3 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (1)

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی …

پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه.این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین.”

اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند. بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :”خب، قیمت یه مغز چنده؟”

دکتر بلافاصله جواب داد :”۵۰۰۰$ برای مغز یک زن و ۲۰۰$ برای مغز یک مرد.” موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !

بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که :چرا مغز خانمها گرونتره؟”

دکتر خیلی ارام جواب داد : اخه مغز اقایون کار کرده است و دست دومه ولی مغز خانوما کار نکرده است و بخاطر همین گرونه .

جواد قلی تبار بازدید : 6 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)


جواد ایرانی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:

«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

جواد ایرانی گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

جواد ایرانی با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

جواد ایرانی گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!

محمد جهانیان بازدید : 2 دوشنبه 25 دی 1391 نظرات (1)

بد گویی

هر کس بد ما به خلق گوید

ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم!


راه

نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ...

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 36
  • بازدید کلی : 2,120
  • کدهای اختصاصی

    پیغام ورود و خروج

    دریافت کد جملات شریعتی
    نایت اسکین-جملات شریعتی