چی بگم والا؟!
سختی داره ولی می ارزه.نظر شما رو نمیدونم
ماشالله.اینم ملکه زیباییست.آفرین
سقوط آزاد که میگن اینه ها!
چی بگم والا؟!
سختی داره ولی می ارزه.نظر شما رو نمیدونم
ماشالله.اینم ملکه زیباییست.آفرین
سقوط آزاد که میگن اینه ها!
سلام دوستان.بهنمیر همیشه یه شهر امن و کم حاشیه بوده ولی یه مدتی هست که سارقان عزیز(سلام میکنم به صنف سارقان بهنمیر و حومه) به دفعات دارن فعالیت میکنن. البته دم عیده و خرجا بالا و بیچاره ها مجبورن دیگه.اول دزدی از بانک ملی که عزیزان دزد ما با خیال راحت دو روز در بانک پیک نیک راه انداخته بودن و همونجا بساط کباب و راه انداختن و دلی از غذا در آوردن و دوم دزدی تو هزارچهل.بعد از اون سرقت که دو عزیز سارق لطف کردن با نقاب و چاقو تو روز روشن تو هزارچهل (خونه عیسی خدا بیامرز) انجام دادن با خودم گفتم لازمه این پست و بزارم تا اهالی محترم بهنمیر و هزارچهل بیشتر مراقب مالشون و خودشون (چون مال و ندی تو رو با مالت با هم میبرن) باشن.از نگه داشتن وجه نقد به مقدار زیاد در خانه خودداری کنید و اجناس گران بهای خودتون و تو گاو صندوق بزارید.
در آخر برای شما و همه ی سارقان عزیز آرزوی سلامتی میکنم.
سلام.ویدیو موزیک جدید شهاب تیام به اسم برایه تو رو براتون آماده کردم.خودم تو این چند روز که موزیک اومده بی اغراق صد بار بهش گوش دادم.امیدوارم شما هم مثل من ازش لذت ببرید.
سلام.برایه این پست آلبوم جدید محسن چاوشی رو آماده کردم.طرفداراش که تو این چند روزی که اومده به نظرشون عالیه.منم گوش دادم زیباست.امیدوارم لذت ببرید.نظرم یادتون نره.
در این نوشته ۱۵ کلید میانبر که در ویندوز ۷ وجود دارد و احتمالا از آنها خبر نداشتید به شما معرفی خواهد شد. امتحانشان کنید، مطمئنا تعدادی از آنها شما را حیرت زده می کنند.
۱) Ctrl+Shift+N برای ایجاد یک Folder جدید
ایجاد یک New Folder کاری بود که همه ما هنگام کار با ویندوز به وفور انجام می دهیم و در نسخه های قبلی ویندوز هیچ کلید میانبری برای این کار تعریف نشده بود. اما ویندوز ۷ این را تغییر داد.
اکنون شما می توانید در دسکتاپ یا هرجایی که بتوان New Folder ایجاد کرد با فشردن دکمه های Ctrl+Shift+N یک Folder جدید ایجاد کنید.
۲) Ctrl+Shift+Click برای باز کردن یک نرم افزار با عنوان مدیر سیستم (As Administrator)
خیلی وقت ها با باز کردن معمولی یک نرم افزار، به صورت صحیح اجرا نمی شود. در این هنگام نیاز است که به عنوان یک مدیر سیستم آن نرم افزار را اجرا کنید.
در ویندوز ۷ شما با یک کلید میانبر می توانید این کار را انجام دهید. شما فقط نیاز دارید که موس را روی آیکون نرم افزار قراردهید و با پایین نگه داشتن دو دکمه Ctrl+Shift روی آیکون کلیک کنید و در این حالت نرم افزار Run as administrator خواهد شد.
۳) Shift+Right-Click منوی Send to را کامل تر می کند
تصویر بالا زمانی را نشان می دهد که شما به صورت معمولی روی یک فایل کلیک می کنید و روی منوی Send to می روید.
اما حالا اگر من هنگام راست کلیک روی آیکون فایل دکمه Shift را پایین نگه دارم، منوی Send to خیلی کامل تر خواهد بود. لطفا تصویر زیر را ببینید تا متوجه شوید.
۴) Shift+Right-Click روی یک Folder برای باز کردن Command Prompt از مسیر آن Folder
اگر شما بر روی یک فولدر Shift+Right-Click کنید یک انتخاب جدید را خواهید دید که نوشته “Open command windows here”. اگر با Command Prompt زیاد کار می کنید، این امکان خیلی مفید خواهد بود.
۵) Win+Space برای نمایش سریع Desktop
همانطور که میدانید گوشه سمت راست نوار Task-bar (گوشه سمت راست پایین صفحه) دکمه ای وجود دارد که با قرار دادن موقت موس روی آن صفحه Desktop به شما نمایش داده خواهد شد. بسیار خوب… کلید میانبر هم دارد. و آن Win+Space است.
۶) Win+Up/Down/Left/Right برای تکان دادن پنجره فعال
اگر می خواهید خیلی سریع پنجره ای را تکان دهید تا جا برای برنامه دیگری باز شود می توانید با پایین نگاه داشتن دکمه Win و کلید های Up/Down/Left/Right پنجره را به همان سویی که می خواهید تکان دهید.
۷) برای کسانی که از دو مانیتور استفاده می کنند: Win+Shift+Left Arrow Key برای فرستادن پنجره فعال به مانیتور سمت چپ
اگر در حال استفاده از دو مانیتور در ویندوز ۷ هستید می توانید با فشار دادن دکمه های Win+Shift+Left پنجره فعال را به مانیتور سمت چپ انتقال دهید.
۸ ) برای کسانی که از دو مانیتور استفاده می کنند: Win+Shift+Right Arrow Key برای فرستادن پنجره فعال به مانیتور سمت راست
اگر در حال استفاده از دو مانیتور در ویندوز ۷ هستید می توانید با فشار دادن دکمه های Win+Shift+Right پنجره فعال را به مانیتور سمت راست انتقال دهید.
۹) Win+T برای فکوس بر روی آیتم های Task-bar
شما در ویندوز ۷ می توانید با دکمه های Win و T می توانید بین آیتم های نمایش داده شده در Task-bar حرکت کنید و آنها را یکی یکی انتخاب کنید.
۱۰) Shift+Click روی یک برنامه Task-bar برای باز کردن یک نمونه جدید از آن برنامه
بگذارید با مثال توضیح بدهم. شما در حال کار با Firefox هستید و چند صفحه مختلف را هم در Tab های Firefox باز کرده اید. حالا می خواهید یک نمونه دیگر از Firefox را باز کنید که خالی باشد. برای این کار کافی است روی آیکون Firefox در Task-bar کلیک کنید.
۱۱) Win+B برای فکوس روی System Tray
System Tray به گوشه سمت راست Task-bar می گویند. همان جایی که ساعت و آیکون های کوچک برنامه های در حال اجرا نمایش داده می شود. حالا اگر بخواهید بدون تکان دادن موس با System Tray کار کنید چه کار می کنید؟
جواب : شما با Win+B روی System Tray فکوس می کنید و سپس با دکمه های Arrow یا همان Up/Down/Left/Right روی آیتم های مختلف می چرخید.
۱۲) Win+P برای اتصال سریع لپتاپ شما به یک Projector
ویندوز ۷ یک منوی جذاب برای Projection دارد که شما می توانید از آن برای اتصال سریع به یک پروژکتور یا مانیتور توسعه یافته استفاده کنید. برای رسیدن به این منو از میانبر Win+P استفاده کنید.
۱۳) Win+1, Win+2.. و غیره برای باز کردن برنامه های Task-bar
دوست دارید خیلی سریع یکی از نرم افزارهایی که در Task-bar قرار داده اید را اجرا کنید؟ برای اجرای اولی از دکمه های Win+1 و برای دومی از دکمه های Win+2 استفاده کنید.
۱۴) Win+Pause به شما کمک می کند مشخصات سیستم را چک کنید.
دوست دارید ببینید در حال استفاده از چه مدل CPU هستید یا می خواهید سریع به Device Manager بروید؟ Win+Pause را همزمان فشار دهید تا مشخصات سیستم نمایان شود.
۱۵) Ctrl+Shift+Esc می تواند خیلی سریع Task Manager را باز کند
این میانبر واقعا چیزی است که من به آن نیاز داشتم و بابت آن از بیل گیتس ممنونم. البته فکر کنم این میانبر در ویستا هم بود. اما به هر حال خیلی میانبر مهم و مفیدی است. فقط Ctrl و Shift و Esc را با هم فشار دهید. Task Manager روبروی شما خواهد بود.
1. Notepad را باز کنید.
2. کدهای زیر را در آن بنویسید:
کد:
Dim message, sapi
message=InputBox("What do you want me to say?","Speak to Me")
Set sapi=CreateObject("sapi.spvoice")
sapi.Speak message
3. فایل را با نام دلخواه و با پسوند .vbs ذخیره نمایید.
4. فایل مربوطه را اجرا نمایید و متن دلخواه خود را در آن نوشته و OK را بزنید.
این طرز قرار گیری حروف توسط فردی به اسم کریستوفر شولز (Christopher Sholes) ابداع شد. کریستوفر شولز که به عنوان پدر ماشین تحریر شناخته شده ، فردی است که اولین ماشین تایپ مدرن را اختراع کرد. اولین ماشین تایپ بر اساس حروف الفبا ساخته شده بود و هنگامی که یک دکمه فشرده می شد، توسط یک میله ی آهنی به جوهر آغشته و اثری بر روی کاغذ ایجاد می شد . ولی اگر تایپیست با سرعت زیاد تایپ میکرد بعضی مواقع این میله های آهنی به هم گیر کرده و باعث از کار افتادن دستگاه تایپ می شد. برای همین شولز برای اینکه بتواند از درگیر شدن این میله ها با هم جلوگیری کند و در واقع بتواند تاخیری در کار تایپیست برای پیدا کردن حروف ایجاد کند ، 6 سال وقت گذاشت تا بتواند بهینه ترین حالت چینش حروف را برای جلوگیری از گیر کردن میله های رابط در سال 1878 پیدا کند سپس همین سیستم وارد کامپیوترهای معمولی شد، چون احتمالاً هزینه آموزش مجدد تایپیست ها زیاد می شد و مردم عادی نیز به این چینش عادت کرده بودند.
سلام دوستان.از اینکه نظر میدید و کارایه منو نقد میکنید ممنون ولی شماهایی که نقد میکنید
این وبلاگ برایه شما عزیزانه تا ازش لذت ببرید پس هم نقد کنید و هم بگید چه چیزی دوست دارید تا من برایه شما دوستان فراهم کنم.
اینم چند تا آهنگ جدید و زیبا.
منتظر نظراتتون هستم.
Alireza Talischi - Hame Donyam Toei
Ebi feat Shadmehr - Hamin Khoobe
Reza Shiri - Tahe Gheseye Ma Talkhe
روزی روزگاری، جزیره ای بود که تمام احساسات در آنجا زندگی می کردند. شادی ، غم ، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک کردند. بجز عشق. عشق تنها حسی بود که باقی ماند. عشق خواست تا آخرین لحظه ممکن مقاومت کند. وقتی جزیزه تقریبا غرق شده بود، عشق تصمیم گرفت تا کمک بخواهد
ثروت در قایقی مجلل در حال عبور از کنار عشق بود
عشق گفت: می توانی من را هم با خود ببری؟
ثروت جواب داد: در قایقم طلا و نقره زیادی هست و جایی برای تو وجود ندارد
عشق تصمیم گرفت از غرور، که او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش در حال عبور بود در خواست کمک کند
-"غرور، لطفا کمکم کن"
غرور جواب داد:"عشق، من نمی توانم کمکت کنم . تو خیس هستی و ممکن است به قایقم آسیب برسانی"
غم نزدیک بود ، بنابراین عشق در خواست کمک کرد،" اجازه بده همراهت بیایم"
غم جواب داد:" اه...عشق من خیلی غمگینم و نیاز دارم تنها باشم"
شادی هم از کنار عشق گذشت و بقدری شاد بود که حتی صدای در خواست عشق را نشنید
ناگهان صدایی به گوش رسید،" بیا عشق، من تو را همراه خود خواهم برد" صدا، صدای پیری بود. عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد که فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. وقتی به خشکی رسیدند، پیری راه خودش را در پیش گرفت.عشق با علم به اینکه چه قدر مدیون پیریست از دانش که مسنی دیگر بود پرسید: "چه کسی نجاتم داد؟ "
دانش جواب داد:" زمان بود
عشق پرسید:" زمان؟ اما چرا نجاتم داد؟
دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: " زیرا تنها زمان است که توانایی درک ارزش عشق را داراست
گروهی از قورباغه ها از بیشه ای عبور می کردند . دو قورباغه از بین آنها درون گودال عمیقی افتادند. وقتی دیگر قورباغه ها دیدند که گودال چقدر عمیق است ،به دو قورباغه گفتند آنها دیگر می میرند. دو قورباغه نصایح آنها را نادیده گرفتند و سعی کردند با تمام توانشان از گودال بیرون بپرند. سرانجام یکی از آنها به آنچه دیگر قورباغه ها می گفتند، اعتنا کرد و دست از تلاش برداشت. به زمین افتاد و مرد. قورباغه دیگر به تلاش ادامه داد تا جایی که توان داشت. بار دیگر قورباغه ها سرش فریاد کشیدند که دست از رنج کشیدن بردارد و بمیرد. او سخت تر شروع به پریدن کرد و سرانجام بیرون آمد. وقتی او از آنجا خارج شد. قورباغه های دیگر به او گفتند :آیا صدای ما را نشنیدی؟ قورباغه به آنها توضیح داد که او ناشنوا است.او فکر کرد که قورباغه ها، تمام مدت او را تشویق می کردند.
این داستان دو درس به ما می آموزد:
1- قدرت زندگی و مرگ در زبان است. یک واژه دلگرم کننده به کسی که غمگین است می تواند باعث پیشرفت او شود و کمک کند در طول روز سرزنده باشند.
2- یک واژه مخرب به کسی که غمگین است می تواند موجب مرگ او شود.
پس مراقب آنچه می گویی باش.
پسري همراه با پدرش در كوهستان پياده روي مي كردند كه ناگهان پسر به زمين مي خورد و آسيب مي بيند و نا خود آگاه فرياد مي زند: "آآآه ه ه ه ه"
با تعجب صداي تكرار را از جايي در كوهستان مي شنود. "آآآه ه ه ه ه"
با كنجكاوي، فرياد مي زند:"تو كي هستي؟"
صدا پاسخ می دهد:"تو كي هستي"
سپس با صداي بلند در كوهستان فرياد مي زند:" ستايشت مي كنم"
صدا پاسخ مي دهد:" ستايشت مي كنم"
به خاطر پاسخ عصباني مي شود و فرياد مي زند:"ترسو"
جواب را دريافت مي كند:"ترسو"
به پدرش نگاه مي كند و مي پرسد:" چه اتفاقي افتاده؟ "
پدر خنديد و گفت:" پسرم، گوش بده"
اين بار پدر فرياد مي زند: " تو قهرماني"
صدا پاسخ مي دهد : " تو قهرماني"
پسر شگفت زده مي شود، اما متوجه موضوع نمي شود
سپس پدر توضيح مي دهد: " مردم به اين پژواك مي گويند، اما اين همان زندگيست"
زندگي همان چيزي را كه انجام مي دهي يا مي گويي به تو بر مي گرداند
زندگي ما حقيقا بازتابي از اعمال ماست
اگر در دنيا عشق بيشتري مي خواهي، عشق بيشتري را در قلبت بيافرين
اگربدنبال قابليت بيشتري در گروهت هستي. قابليتت را بهبود ببخش
اين رابطه شامل همه چيز و همه ی جنبه هاي زندگي مي شود
زندگي هر چيزي را كه به آن داده اي به تو خواهد داد
زندگي تو يك اتفاق نيست، انعكاسي از وجود توست
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی
سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش
را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به
معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن
رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او
گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز و
زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد
آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود
و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت
آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد
و همسرش را همان موقع طلاق داد.
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن.نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را
به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که
دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و
از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
سلام بروبچس کمی بی معرفت(نظر نمیدید).واسه این پست آهنگ
گلنار از صدرالدین و واستون گذاشتم.امیدوارم خوشتون بیاد.
سلام به دوستان.امروز میخام درباره یه موضوعی مطلب بزارم که خیلیا باهاش آشنایی دارید ولی نه کامل.یه مدت قبل زمانی که در فیسبوک عضو بودم یه عکس گذاشتم و گفتم بگید کیه ولی کسی نمیشناخت.الان تصمیم دارم در موردش صحبت کنم.خیلی از شما دوستان با موسیقی رپ آشنایی دارید و بهش گوش میدید ولی نمیدونید از کجا اومده اولین نفری که رپ خوند کی بوده.اگه واستون جالب شد بیشتر بدونید پس خوب توجه کنید.
مردی پس از ١٥ سال از زندان فرار می كنه.
او مقابل خانه ای می ایسته، وارد خونه میشه تا بتونه پول و اسلحه
گیر بیاره، ولی در اونجا زن و مرد جوانی رو در رختخواب پیدا می كنه.
ابتدا مرد جوان رو به صندلی طناب پیچ می كنه، سپس خانم
خوشگله رو به صندلی می بنده و نزدیك میشه و بوسه ای
به گردنش می زنه و میره حمام تا دوش بگیره.
مرد جوان به همسرش میگه:
گوش كن عزیزم این مرد از لباسش معلومه كه مدت زیادی رو
در زندان بسر برده و حتما اونجا هیچ زنی رو ندیده، من دیدم
چطور گردن تو رو ماچ كرد اگه خواست با تو رابطه داشته
باشه مقاومت نكن، اونو راضی كن با این كه می دونم
برات چندش آوره! ببین این زندانی خیلی باید خطرناك
باشه و اگه عصبانی بشه جفت مون رو می كشه.
قوی باش عزیزم و بدون خیلی دوستت دارم.
همسرش پاسخ میده:
او گردن منو ماچ نكرد!
اون در گوش من گفت كه همجنس گراست و
معتقده كه تو خیلی نازی و از من پرسید كه
وازلین داریم و من گفتم كه در حمام می تونه
پیدا كنه. پس عزیزم قوی باش و بدون من هم
خیلی دوستت دارم.
نظر یادتون نره
سلام.قرار هست چند روز دیگه(اگه اشتباه نکنم هفتم) دو اتوبوس
ازاهالی هزارچهل به صورت خود جوش واسه زیارت امام رضا به مشهد سفر کنن.
از اونجا که خودم نمیتونم برم از دوستانی که این مطلب رو میخوننن
و جز اون کسایی که میرن واسه زیارت امام رضا هستند خواهش میکنم واسه منم دعا کنن و نائب الزیاره من در اونجا باشن.
التماس دعا.
سلام.این آهنگ زمانه از گروه سون(7Band) هست که همون
تیتراژ فیلم زمانه که از شبکه 3 در حال پخش هست.
آهنگ قشنگیه ، با کیفیت بالا هم گذاشتم امیدوارم لذت ببرید.
نظر هم یادتون نره.
در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟»
ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟»
جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.»
كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.»
جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.
ماكس مي گويد: «تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.»
ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «آيا وقتي در حال سيگار كشيدنم مي توانم دعا كنم ؟»
كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند .
در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند .
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد :
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید
زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد..
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید.
روزی یک مرد ثروتمند ،پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند ،
چقدر فقیر هستند.
آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :
نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر …
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: فکر کنم.
پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت :
فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ۴ تا .
ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.
در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ،
پسر اضافه کرد:
متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم…
نوعی از معماری روستایی که در تمام دنیا کمنظیر است و انقدر حیرت آور است که سالانه تعداد زیادی از گردشگران را به سوی خود میخواند، آنقدر که دیگر اهالی روستا از دید و بازدیدهای گردشگران کلافه شدهاند و از حضور آنها در روستا گلایه میکنند!
این هم عکس من زمانی که آخرین بار توسط گشت ارشاد بازداشت شدم.
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردانبیشتر میشد.
اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار نداشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنیو چهره ی زیبا دارند.”
دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”
دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.
دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود:
“این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!
از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.
آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن.
نه خواهری داشتم که عاشق شود در خانه مان بزرگ شده بودم
نه مادری که هر روز ببوسد پدرم را جلوی چشممان
بی معرفت ، حق بده به من !
چگونه میفهمیدم معنی چشمانت را که تو میگویی عاشق بود
چگونه میشنیدم صدای قلبت را که تو میگویی برای من میتپید
من چگونه میخواندم لا به لای حرفهایت دوستت دارم را
اصلا چگونه میبوسیدمت وقتی نمیدانستم بوسیدن دختر را
من در عمق سنتی بودن خانواده ام غرق شده بودم
من در کف اقیانوس تنهایی و سختی
چطور میفهمیدم دستت برای پرواز به سویم دراز شده
بی معرفت ، حق بده به من !
بمان ، عاشقی را یادم بده
نه اینکه بروی و در بی سوادی عشق رهایم کنی
نه اینکه تو هم با من همچون روزگار و دیگران بد کنی
من ...
من ...
بی معرفت ، حق بده به من ...
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل*****که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود****دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت*****بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود****که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب*****که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم*****دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست****زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو****به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس*****فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی*****چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم******که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر*****ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست****بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای******پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش*****تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود*****که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر*****بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال*****مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم***ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی …
پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه.این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین.”
اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند. بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :”خب، قیمت یه مغز چنده؟”
دکتر بلافاصله جواب داد :”۵۰۰۰$ برای مغز یک زن و ۲۰۰$ برای مغز یک مرد.” موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که :چرا مغز خانمها گرونتره؟”
دکتر خیلی ارام جواب داد : اخه مغز اقایون کار کرده است و دست دومه ولی مغز خانوما کار نکرده است و بخاطر همین گرونه .
جواد ایرانی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:
«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
جواد ایرانی گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
جواد ایرانی با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
جواد ایرانی گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!