یکی از نمونه های بارز تهاجم فرهنگی اینه که : سالهاست در تولید گوجه فرنگی خود کفا شدیم اما اسمش به گوجه ملی تغییر نیافته است !!!
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی
سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش
را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به
معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن
رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او
گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز و
زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد
آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود
و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت
آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد
و همسرش را همان موقع طلاق داد.
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن.نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را
به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که
دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و
از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
مردی پس از ١٥ سال از زندان فرار می كنه.
او مقابل خانه ای می ایسته، وارد خونه میشه تا بتونه پول و اسلحه
گیر بیاره، ولی در اونجا زن و مرد جوانی رو در رختخواب پیدا می كنه.
ابتدا مرد جوان رو به صندلی طناب پیچ می كنه، سپس خانم
خوشگله رو به صندلی می بنده و نزدیك میشه و بوسه ای
به گردنش می زنه و میره حمام تا دوش بگیره.
مرد جوان به همسرش میگه:
گوش كن عزیزم این مرد از لباسش معلومه كه مدت زیادی رو
در زندان بسر برده و حتما اونجا هیچ زنی رو ندیده، من دیدم
چطور گردن تو رو ماچ كرد اگه خواست با تو رابطه داشته
باشه مقاومت نكن، اونو راضی كن با این كه می دونم
برات چندش آوره! ببین این زندانی خیلی باید خطرناك
باشه و اگه عصبانی بشه جفت مون رو می كشه.
قوی باش عزیزم و بدون خیلی دوستت دارم.
همسرش پاسخ میده:
او گردن منو ماچ نكرد!
اون در گوش من گفت كه همجنس گراست و
معتقده كه تو خیلی نازی و از من پرسید كه
وازلین داریم و من گفتم كه در حمام می تونه
پیدا كنه. پس عزیزم قوی باش و بدون من هم
خیلی دوستت دارم.
نظر یادتون نره
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردانبیشتر میشد.
اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار نداشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنیو چهره ی زیبا دارند.”
دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”
دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.
دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود:
“این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!
از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”
دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.
آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن.
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل*****که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود****دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت*****بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود****که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب*****که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم*****دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست****زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو****به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس*****فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی*****چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم******که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر*****ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست****بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای******پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش*****تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود*****که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر*****بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال*****مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم***ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
به روح الله ایرانی میگن از شش تا یازده یه عدد بگو.
روح الله ایرانی: یک!!!؟؟
من:
بچه های محل:
پدر علم ریاضی: